در بستر مرگ افتاده ام.
لحظات سختی را می گذرانم.
بدنم می سوزد و عرقی سرد بر چهره ام نشسته...
لحظه ای انگار همه جا نورانی می شود.
کسانی را بالای سر خود می بینم که تا کنون به زیبایی آنان به عمر خود ندیده ام.
سلام می دهند و تحیت می فرستند بر من...
نمیدانم چه می شود که به یکباره تمامی درد و الم از تنم خارج می شود.
به راحتی جان می دهم و به عالم برزخ می روم.
چه شد؟
یادم می آید روزی را برای حسین گریستم و پاداش گریه ی من این بوده...
پیامبر و ائمه، وعده داده بودند که گریه بر حسین را بی پاسخ نمی گذارند و در لحظه ی احتضار و در وادی برزخ و در صحنه های هولناک قیامت در کنارم خواهند بود.
با این تحیت دلم چنان شاد گشته که گویی تا روز رستاخیز برجای می ماند.
.
.
.
روز قیامت از راه می رسد.
روزی که جهنم شعله ور می گردد.
بهشتیان که آسوده اند و تکلیفشان مشخص...
خداوند هر لحظه به خازن جهنم دستور هولناکی می دهد.
چه کسی می تواند دستمان را بگیرد؟
به دامان چه کسی چنگ بزنیم.
در ذهنم می آید که زائر یک روز بارانی در صحن اباعبدالله بوده ام.
قبل از بیان این زیارت، پیامبر را می بینم که به سویم می آید.
دستم را گرفته و با خود می برد.
تا قبل از دیدن پیامبر تمام بدنم رعشه داشت و اینک با خیالی آسوده نزد قادر متعال حاضر می شوم.
پیامبر می فرماید: این شخص زائر خون تو بوده و من سوگند یاد کرده ام که هر کس زائر حسین باشد او را از سختی های محشر نجات دهم.
دستور مهربانانه ی خدا مرا به وجد می آورد.
حکم بهشتی شدنم را می گیرم.
نگاهی به صحنه ی محشر می اندازم.
تعداد جهنمیان زیاد است.
بانویی گرانقدر به همراه پیامبر عزیزمان چنان دست افراد را می گیرند که گویی از ابتدا بهشتی بوده اند.
مانند دانه ی های از هم پاشیده شده ی یک تسبیح، زائران و گریه کنندگان بر ارباب بی کفن را پیدا کرده و در یک ریسه جمع می کنند.
این بانو چرا قدش کمانی است؟!
شادمان با حکم بهشتی شدنم به سوی درب بهشت می روم.
روی دری نوشته باب الحسین...
میخواهم وارد شوم که در گوشه ای از صحنه ی محشر می بینم عده ی زیادی دور اربابم را گرفته اند و با او به صحبت نشسته اند.
من هم می روم تا روی ماه اربابم را ببینم.
آنقدر محو تماشای حسین و سخنان گهربارش شده ایم که حوریان بهشتی را نیز نمی بینیم و دلمان نمی خواهد وارد بهشت شویم.
بهشت ما دیدن روی حسین است.
کجا برویم که از کنار حسین نشستن بهتر باشد؟
ای فدایی حسین!
روزی خواهیم مرد.
دستمان از این دنیا کوتاه می شود.
ما می مانیم و کوله باری از گناهان ریز و درشت...
بیا از هم اکنون ذخیره ی لحظات احتضار و سختی های برزخ و صحنه ی محشر را در توشه ی آخرتمان، پر کنیم.
فرصت را غنیمت بشماریم.
اندکی دیگر مانده به محرم برسیم.
شاید عمرمان کوتاه تر از رسیدن به محرم باشد.
مگر نه اینکه می گوییم:
کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا؟!
پس همین امروز عاشوراست.
توشه ات را برگیر...
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
نظرات شما عزیزان: